در حال بارگذاری ...

"مجسمه‌های یخی" بستر رویدادی انتزاعی از یک موقعیت ساختگی است که در آن شخصیت‌ها به واسطه حضور در شرایطی که بخشی از آن در قصه است و بخش دیگرش از ساختار داستانی خارج شده و شکل روایت حضور پیدا می‌کند، خودشان را به نمایش می‌گذارند.

"مجسمه‌های یخی" بستر رویدادی انتزاعی از یک موقعیت ساختگی است که در آن شخصیت‌ها به واسطه حضور در شرایطی که بخشی از آن در قصه است و بخش دیگرش از ساختار داستانی خارج شده و شکل روایت حضور پیدا می‌کند، خودشان را به نمایش می‌گذارند.

مهدی نصیری:

گاهی اوقات اتفاق می‌افتد که یک نمایش بیش از آن که در قید و بند ارائه یک داستان با ساختاری متکی به قصه و دارای قواعد دراماتیک باشد، به دنبال طرح یک تفکر و اندیشه است. برعکس، در برخی از نمایش‌ها نیز داستان و ساختار آن در اولویت قرار می‌گیرند و طرح مفاهیم ژرف‌ساختی به عنوان هدف بعدی گروه اجرایی اهمیت پیدا می‌کند.
بحث در مورد اهمیت و ارجحیت هر یک از این دو حوزه و چگونگی انطباق و همراهی آن‌ها در یک نمایش، مباحث مفصلی را به میان می‌کشد، اما آن چه مشخص است آن که یک نمایش پیش از هر چیز باید مخاطبانش را به دیدن اجرا ترغیب و تشویق کند و بعد از آن به ارائه محتوایش بپردازد.
نمایش مسعود موسوی از این منظر رویکرد‌ بنیادینی را دنبال می‌کند، یعنی به همان اندازه که به داستان توجه دارد، در پی ارائه و انتقال مفاهیم و محتوای ژرف ساخت‌اش نیز هست. اما این که هر یک از این دو حوزه چگونه مورد پرداخت قرار گرفته و چطور با هم همراه شده‌اند، مقوله دیگری است.
"مجسمه‌های یخی" بستر رویدادی انتزاعی از یک موقعیت ساختگی است که در آن شخصیت‌ها به واسطه حضور در شرایطی که بخشی از آن در قصه است و بخش دیگرش از ساختار داستانی خارج شده و شکل روایت حضور پیدا می‌کند، خودشان را به نمایش می‌گذارند. یک خبرنگار و عکاس به دنبال دریافت نامه‌ای که از یک جنایت در پیش از صبح و روی دریاچه‌ای یخ زده خبر می‌دهد به آن محل رفته‌اند و منتظر وقوع اتفاق و ثبت آن برای روزنامه‌شان هستند.
همین طرح آغاز، نخستین ساختاری است که شرایط را برای یک شروع خوب و خلق چالش‌های ‌ ‌دراماتیک در ابتدای نمایش فراهم می‌کند. در واقع نمایش از نخستین لحظات، تماشاگر را در انتظار وقوع حادثه‌ای دراماتیک نگه می‌دارد. اما این حادثه ظاهراً به عمد دقایقی بیشتر بدین صورت باقی نمی‌ماند و به زودی ماهیتش را برای تماشاگر افشا می‌کند. آمد و رفت‌های سریع ابتدای نمایش، هشدار و بی‌اعتنایی نسبت به اتفاق شکستن یخ‌های دریاچه و فضا و گفتارهای غریب شخصیت‌ها، تصور مواجه شدن با داستانی پر تعلیق ـ‌ آن گونه که در لحظه آغاز و همزمان با خبر وقوع یک جنایت انتظار می‌رود ـ را برای تماشاگر نمایش از بین می‌برد.
به جای این، اما گفت‌وگو و گفتار و تفسیر جادویی و غریب موقعیت مورد پرداخت قرار می‌گیرد و همان رویداد ابتدایی ـ انتظار برای وقوع جنایت ـ با ورود هر شخصیت، در عرض گسترش پیدا می‌کند. در واقع می‌توان گفت که شخصیت‌های متعدد روی چاله‌ موقعیت ایستای دراماتیک قرار می‌گیرند و آن موقعیت را وابسته به حضور خودشان از مناظر مختلف بیان می‌کنند. خروج هر شخصیت از صحنه به طور موقت یک پاساژ را کنار می‌زند و ورود شخصیت دیگر پاساژ جدیدی را بر محور همان موقعیت ابتدایی جایگزین می‌کند. بدین ترتیب رویداد مرکزی بدون پیشرفت و حرکت، مدام روی یک نقطه گسترش می‌یابد و خودش را تفسیر می‌کند. نتیجه چنین پرداختی آن است که اجرا فرصتی را برای تفکر درباره جایگاه اشخاص و حضور غریب آن‌ها فراهم می‌کند و در ضمن سعی دارد تا تماشاگرش را سرگرم کند.
نتیجه آن که"مجسمه‌های یخی" داستانی را آغاز می‌کند و بدون ایجاد ساختار داستانی و ادامه ‌آن، همان موقعیت آغازین را چندین بار تکرار می‌کند. ترفند مناسبی هم که به هدفمندی تکرار در این نمایش منجر شده و در ضمن تنوع و جذابیت را هم به آن اضافه کرده ورود شخصیت‌های متعدد، متفاوت و عجیب است.
همسر پلیس، پلیس، مرده، ماهیگیر، شاعر و... شخصیت‌هایی هستند که هم حضور آن‌ها در فضای نمایش و هم ویژگی‌های شخصیت‌شان باعث جذابیت حضور آن‌ها می‌شود. ضمن این که نمایش در تلاش است تا به هر نحو از جنس شخصیت این آدم‌ها، در جهت شکل دادن به ژرف ساختش نیز بهره بگیرد.
"مجسمه‌های یخی" ظاهری از یک ساختار داستانی را به نمایش می‌گذارد و این در حالی است که به ویژه در میانه آن، قواعد ساختار را رعایت نمی‌کند. در عوض هر چه از زمان آن می‌گذرد و هر چقدر که اصرار نمایش در تمرکز و برجسته‌سازی حضور شخصیت‌ها بیشتر خودش را نشان می‌دهد، تمایل نمایش به درشت نمایی کدهای ژرف‌ساختی هم بیشتر می‌شود. حضور چند باره شخصیت بی‌نام ـ که مسعود موسوی نقش او را بازی می‌کند ـ و آوردن تلگراف‌هایی که بیانگر هشدارهای متعدد هستند این گرایش به رسیدن به پایان و ارائه مفهوم و محتوا را بیشتر از پیش آشکار می‌کند.
به علاوه این که گریزهای اندک از روایت جاری در صحنه ـ شاید ترفندی شبیه به فاصله‌گذاری ـ نیز داستان گریزی و عدم تمایل نمایش به روایت ساختار معمول داستان را تذکر می‌دهند و توقع مواجه بودن با چنین پرداختی را از میان برمی‌دارند.
"مجسمه‌های یخی" برخی ایرادهای احتمالی‌‌اش را به واسطه کاستی‌های متن آن داراست. در واقع نمایشنامه داریوش رعیت صرف نظر از طرح آن و علی رغم شروع خوبش، در ادامه بیش از اندازه اسیر تکرار می‌شود. ورود و خروج شخصیت‌ها در روایت،‌ عادی شدن رفتارهای عجیب آن‌ها، لو رفتن فضا و پایان موقعیت از همان فصول آغازین و... دلایلی هستند که جذابیت‌های روایت را کاهش می‌دهند. به علاوه آن که متن در حوزه محتوا و اندیشه نیز آن قدر سخت مفاهیم ساده‌اش را مورد پرداخت قرار داده که تماشاگر را نسبت به کشف آن بی‌انگیزه می‌کند. نمایشنامه، گذشته از این علی رغم گرایش به کمدی، در این مسیر هم توفیق چندانی کسب نمی‌کند.
با وجود این، اجرای نمایش تا اندازه مطلوبی تماشاگر را درگیر می‌کند و اجازه فاصله گرفتن از رویداد و یا گفتارها و حضور بازیگران را به مخاطب نمی‌دهد. دلیل چنین جذابیتی، بدون شک به کارگردانی و اجرای نمایش مربوط می‌شود.
مسعود موسوی با طراحی صحنه وسیع و پوشیده در رنگ‌های سفید و نیلی به خوبی توانسته فضای سرد و وهم‌ انگیز مورد نظرش را در صحنه ایجاد کند. هر چند که سرما، تاریکی و دهشت‌ فضا کمتر خودش را به تماشاگر نشان می‌دهد، اما در مجموع فضا به لحاظ دیداری جذاب است و در خدمت رویدادهای داستان قرار می‌گیرد. پرده بزرگ انتهای صحنه که سایه‌ای از شهر هم روی آن است این فضای سرد و یک رنگ را وسعت می‌بخشد و گسترش می‌دهد.
حسن دیگر نمایش"مجسمه‌های یخی" در حوزه کارگردانی این است که ریتم و ضرباهنگ آن برخلاف روایت متن کاملاً پر تحرک و فعال است. فراز و فرودهای سریع و تکثیر مناسب میزانسن به واسطه تحرک بازیگران در صحنه، ریتمی را برای اجرا به وجود آورده که ضمن پویایی آن از نظر دیداری حس و حال پر جنب و جوش و فعالی را به آن می‌بخشد. بنابراین اجرا اجازه رکورد و خستگی پیدا نمی‌کند و تماشاگر علی رغم عدم وجود اتفاقات مختلف در نمایشنامه، شاهد وقوع اتفاقات تصویری و دیداری مداوم روی صحنه است.
شاید اگر لحن کمیک اجرا نیز کمی بیشتر از این با موضوعیت و فضای غریب و توام با جادوی آن هماهنگ می‌شد و برخی زواید مربوط به زبان و حرکت کمدی از بازی بازیگران حذف می‌شود، نمایش مسعود موسوی به مراتب منطقی‌تر و مناسب‌تر از این هم ارائه می‌شد و مخاطبانش را با برداشت و حسی واحد و مطلوب از سالن بدرقه می‌کرد.